مجموعه انشا طنز خنده دار و داستان طنز برای انشا

به گزارش وبلاگ تپلینک، انشای طنز نوعی فضا و رنگ خاص دارد. هر موضوع را می توان به دو شیوۀ انشا طنز و غیر طنز نوشت. در مطلب حاضر دو موضوع انشای درس نگارش را به طنز نوشتیم که مقدمه، بدنه اصلی و نتیجه گیری دارند و برای دانش آموزان قابل استفاده هستند.

مجموعه انشا طنز خنده دار و داستان طنز برای انشا

وبلاگ تپلینک | سرویس سرگرمی - اگر می خواهید با زبان طنز انشا بنویسید باید اتفاقات را با نگاه ویژه و جور دیگری ببینید. برای اینکه به نگاه ویژه دست پیدا کنید، به شما چند توصیه می کنیم که با توجه داشتن به آنها (البته هر دفعه فقط یکی دو مورد!) می توانید انشای طنز پیروز بنویسید: چهره، حالات، رفتارها و خصلت های اشخاص را به شکلی اغراق آمیز، توصیف کنید؛ مسائل بی اهمیت را برجسته کنید و آن را گسترش و کش دهید؛ از آثار ادبی کهن تقلید و مسائل امروزی را با همان زبان و سبک قدیمی، بیان کنید؛ حوادث و وقایع را جا به جا کنید؛ به یاری بازی با کلمات، لطایف و نکات دلچسب و جذابی به وجود آورید و در نهایت غلط های املایی و افعال بی ربط به کار ببرید.

در مطلبی که پیش روی شماست، گروه فرهنگ و هنر وبلاگ تپلینک دو موضوع انشا طنز زیبا و جالب نوشته است که در آنها سه بخش اصلی: مقدمه، بدنه اصلی و نتیجه گیری وجود دارد. اگر قصد دارید موضوعات دیگری برای نوشتن انشا انتخاب کنید، می توانید از صفحه 400 موضوع انشا پیشنهادی؛ جدید و متفاوت به همراه نمونه نیز دیدن کنید.

انشا طنز کوتاه در خصوص تلفن همراه

وسایل زیادی هستند که می توانند همراه انسان باشند، یکی از ضروری ترین ها البته در دنیای امروز تلفن همراه است. در دنیای امروز که هیچ، تا حالا به این فکر کردید که اگر در زمان باستان هم تلفن همراه وجود داشت، چه اتفاقاتی می افتاد یا نمی افتاد؟

یکی از اتفاقاتی که قطعاً نمی افتاد، تراژدی رستم و سهراب است! داستان رستم و سهراب را که یادتان هست؟ اولِ کار، رستم خودش را به آن راه می زند، پسرش را نمی شناسد و سهراب را می کشد؛ بعد کولی بازی درمی آورد و توی سر خودش می زند که وای پسرم را کشتم!

حالا کاری به این نداریم که قبلش سهراب چندین بار می خواهد رستم را از جنگ بازدارد و رستم پافشاری می نماید که باید جنگ کنیم. اصلاً باباها همه شان همین جوری هستند. به حرف حساب بچه هایشان گوش نمی نمایند تا کار از کار بگذرد.

داستان رستم و سهراب آنجا به تلفن همراه احتیاج پیدا می نماید که رستم ضربه را به سهراب می زند و بعد تازه یادش می افتد که یکی را دنبال نوشدارو به دربار کیکاووس پادشاه ایران بفرستند!

کیکاووس نوشدارو را با تأخیر می دهد. ناز آمدن کیکاووس، باعث مرگ پسر و به وجود آمدن ضرب المثل نوشدارو بعد از مرگ سهراب می گردد.

خب حالا اگر رستم تلفن همراه داشت که این مشکل پیش نمی آمد. اول اینکه احتیاج به فرستادن پیک نبود. رستم شخصاً زنگ می زد که کیکاووس توی رودربایستی بیفتد و حتماً نوشدارو را بدهد.

دوم اینکه مگر قحطش بود که کیکاووس طاقچه بالا بگذارد؟ رستم به اینترنت تلفن همراه وصل می شد. در یکی از این اپلیکیشن هایی که خریدار و فروشنده را مستقیم به هم وصل می نمایند، آگهی می زد: خریدار نوشدارو فوری. احتمالاً یکی همان لحظه نوشدارو داشت و با ارزان ترین قیمت می توانست جان بچه اش را نجات دهد.

البته خوب که فکر می کنم رستم نمی توانست خیلی با برنامه های جدید و اپلیکیشن های تلفن همراه کار کند. چرا؟ چون از سهراب دور بود و همواره این بچه ها هستند که برای بابایشان برنامه نصب می نمایند و به او یاد می دهند چطوری باید از جدیدترین امکانات تلفن همراه استفاده کند. قصه این طوری تمام می شد که سهراب در حالی که خون زیادی ازش رفته بود، گوشی خودش را از زیر زره فولادین درمی آورد و به دست رستم می داد و با صدای زخمی و خسته می گفت: بابا! از گوشی من استفاده کن فقط لطفاً توی فایل های شخصی ام نرو.

نتیجه اینکه تلفن همراه خیلی خوب است و دست مخترعش را باید بوسید. اگر پیش از این ها اختراع شده بود، چه بسیار غصه ها که پیش نمی آمد.

داستان خنده دار درباره یاری به همسایه ها

یاری کردن در نگاه اول یک رفتار پسندیده انسانی است و یاری کردن به همسایه ها اهمیت و ارزش بیشتری دارد. البته یکی از همسایگان ما که به قول خودش در زندگی به یاری کردن به دیگران بسیار اهمیت می دهد، تقریباً از این کارش پشیمان شد. چطوری؟

این همسایه تازه به ساختمان ما آمده بود که یک روز یعنی یک شب به طور ویژه یاریش شامل حال ما شد. ساعت یازده شب بود که زنگ به صدا درآمد. بابا خواب بود اما من تکلیف های عقب افتاده ام را انجام می دادم. اول بابا و بعد من دویدیم به طرف در. بابا با چشم های سرخ و ابروهای گره نموده در را باز کرد. آقای همسایه جدیدمان بود. گفت:شما شام خوردید؟ در عالم همسایگی خوب نیست که من سیر بخوابم و شما گرسنه سر بر بالین بگذارید. برای بچه ها پیتزا گرفته بودم. برای شما هم...

بابا نگذاشت حرفش تمام گردد. با حرص و عصبانیت گفت: گرسنه سر بر بالین بگذارید یعنی چه مرد حسابی؟ مگه من از کتاب تاریخ فرار کردم که سر بر بالین بگذارم؟ اصلاً مگه تو نمی دونی من اگه بدخواب بشم خوابم نمی برد؟ همسایه فداکار شانه هایش را بالا انداخت و گفت:نه واللا من که عادت خواب شما دستم نیست. بابا گفت:خب حالا دستت اومد؟ زنگ خونه بی صاحب شده ما را ساعت 10 به بعد نزن. من شب ها ساعت 10 می خوابم. کم مانده بود بپرد و یقه مرد بیچاره را پاره کند.

بابا داشت در را می بست که دویدم تا جعبه را از دست آقای همسایه بگیرم. در همان حال گفتم:زشت است دستشان را کوتاه کنیم. اتفاقاً ما شام نان و ماست داشتیم و من الان خیلی گرسنه ام. نزدیک بود که گرسنه سر بر بالین بگذارم. بابا چشم غره ای رفت و گفت:کوفت بخوری که اینجوری آبروریزی نکنی. آقای همسایه با حالی بین خنده و خجالت جعبه را دستم داد، خداحافظی کرد و رفت.

یاری به همسایه خوب است ولی نه زوری، آن همسایه باید خواستار یاری باشد. همسایه ما از آن شب به بعد یاری هایش را کم کرد. البته من که مسئله ای نداشتم اگر هرشب هم حس یاری دادنش گل می کرد، اشکالی نداشت فقط خودش از بابا می ترسید.

سخنی با شما

به نظر شما کدام انشا خنده دار تر بود؟ انشای طنز ادبی را ترجیح می دهید یا داستانی را؟ اگر از انشاهای خنده دار خوشتان می آید پیشنهاد می کنیم انشا درباره بهار با لحن طنز توصیفی را نیز در وبلاگ تپلینک بخوانید و از آن ایده بگیرید.

منبع: setare.com

به "مجموعه انشا طنز خنده دار و داستان طنز برای انشا" امتیاز دهید

2 کاربر به "مجموعه انشا طنز خنده دار و داستان طنز برای انشا" امتیاز داده اند | 1 از 5
امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "مجموعه انشا طنز خنده دار و داستان طنز برای انشا"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید